داد بزن... جیغ بکش ....و بیا تو....

 

وای بعد از مدتها نوشتن تو وبلاگی که مال خود خودته٬ :yahoo:چقدر عالیه!!!

هر چی میخوای دری وری بگو فحش بده اخ ٬آدم چقدر خالی میشه

چقدر خوبه داد بزنی فریاد بزنیIdea یا سرتو محکم بزنی به دیوار  :brickwall: یا

یکی که اونقدر دوسش داری رو محکم بغلش کنی:hug:

وای .وای خیلی خوبه

 

اوه اوه ..................

ببخشید یادم رفت سلام کنم

سلام (الان در برابر شما دختری معصوم و آرومی نشسته)

 برداشت اول

اولین امتحانمونو بدون هیچ ترس ودلهره ای دادیم(مینو خودتی! )

 

برداشت دوم بعد از امتحان

قیافه های دختر:gardener: پسرای :beret:کلاس٬ عین مونگلا بود که به هم نگاه میکردند و

دهنا سه متر و اندی باز بود :jawdrop:...

 

برداشت سوم

همه در حال فحش و ناسزا گویی به استادبودند :mad:اما با کلمات محبت آمیز....

من یکی که میخواستم سر استاد و بزار لب باغچه با اره ببرم!!!(مینو خانم خودتو کنترل کن عزیزم)

اخه خیر سرمون اولین امتحان بود که میدادیم...سوال ها فقط تستی بود

ما بدبختا به امید تشریحی نشسته بودیم هر چی فحش بود داشتیم نثار استاد

میکردیم  استادم در کمال پرویی گفت سوالا فقط همین تستی ها بود!!!!

خدا چقدر بد دادیم بد :doh: بد :doh: بد :doh:

اما من از این امتحان یه چیز فهمیدم که شترمرغ در فصل جفت گیری حرمسرا

تشکیل میده.(یکی از سوال های امتحان بود).:lol::lol::lol:.....اخه شترمرغ به این

گندگی حرمسرا میخاد چیکار!!!!

بیخیال به قول معروف....گند زدیم گند زدیم ..دوباره دوباره...(برگرد با ریتم بخون)

بی خیال بابا مینو بس کن امتحانو خراب کردی چرا وبلاگو شلوغ میکنی ..هان

یه چیز بگم...نه

بگم؟

نه..بگم ..........نه..نه..نه خب نمیگم

 ...بی خیال

بچه ها٬ نجمه ٬فاطمه امروز خب امروز...

 امروز تپشه های قلبمو٬ توی راهروی دانشگاه دیدم!!!!

شما هم دیدینش؟؟

بی خیال

شمیم دلم برات تنگ شده کجایی دختر!!بسه دیگه چقدر میخواهی خونه باشی

این سه شاخه گل تقدیم به سه دوست خوبم:

 نمیدونم فاطمه چی میخوندی یادم نیست٬میگفت:  ...

سه تا گل سرخ اوردیم دخترتونو بردیم

خب به امید دیدار

دلم خیلی میخواد بنویسم اما بزار برای بعد

خدا یارو نگهدارتون   sed  

سلام

ظهرتون بخیر

من شمیم هستم از بچه های وب اگر چه تو این مدت با بروبچ برا وب کار کرده بودیم

ولی تنهایی چیزی تو وب ننوشته بودم.

امروز من ُمینو ُفاطمه و نجمه امتحان تنیس داشتیم ُمن و فاطمه گند زدیم من که دیگه حسابی گل کاشتم معلوم نیست استادبهم پاسم کنه یا بندازتم فقط مینو عالی داد از نجمه هم خبر ندارم

چون با یار ترشیدش (هادی)جیم شدند.

خلاصه امروز حسابی حالم گرفته شد.بچه ها رفتن خونه هاشون منم عصر میرم.

برا امروز کافی بعدا حتما میام پیشتون

آشنایی با یکی از ترشیدگان

سلام .... اینم دردانه ی ترشیدمون سجاد جون....که الهی خاله فاطمه قربون اون کیک خوردنش بره....ای گوگولی مگولی

اینم اولین عکس ترشیده مون تا عکس های بعدی خدا یارتون

 

چرا ما بترشیم؟

 

 

 

 

سلام......سلامی چو بوی خوش آشنایی(...)بدلیل احترام خاصی که نسبت به شاعر دارم از

خواندن بقیه شعر طفره می روم!!!

خب ..خوبین؟ خوشین؟ نهار خوردین؟ شام چی قراره بخورین؟خب دیگه وقتی آدم گشنش نباشه

خیلی خوب فکر میکنه تصمیم میگیره وحرف میزنه!!!!

به هر حال

به اصرار دوستان و عزیزان همراه٬ امروز قراره دستی به قلم برده و در مورد ترشیدگی و ترشی و

انواع آن با هم حرف بزنیم....

خب نمی دونم چرا وقتی حرف از ترشیدگی میشه...شماها به ما دخترا فکر میکنید(حالا نه اینکه

قبل از اون به ما فکر نمیکنید)باور کنید ترشی انداختن مختص ما دخترا نیست....

 

همین بغل دست ماپسرای ترشیده هم هستند مثل همین ممدآقا(برادرزاده شمیم اینا) یا همین

سجاد خودمون(این مرتبه خواهرزاده فاطمه) و از همه مهمتر هادی...که نباید از قلم بیافته (شوهر

نجمه رو میگم) از اعضای فعال و اکتیو ترشیدگان اند.و از همین جا از تک تک دوستان تشکر میکنم.

آره دیگه این زن وشوهر بودن (نجمه خانم وآقا هادی رو میگم)که از همون ابتدای در این کار

شیطانی مارا همراه خود کردند.حالا چه طور شد که فکر وبلاگ ساختن به ذهنمون خورد براتون میگم:

یه روزی روزگاری ٬دم غروب٬ وقتی دیگه از حرف زدن شوهر وشوهرداری خسته شدیم وسعیمون

بر استراحت دادن مغز واعصابمون و راحتی روح مون از دست این افراد دو پا بود (منظورم آقاپسراست)

رفتیم سراغ اینترنت مجانی که همیشه در دسترسمونه و  رفتیم توی سایت گوگل که همیشه منو یاده گوگوش می ندازه...

واقعا قدما درست میگن که هم نشینی یه مجرد با یه متاهل مشکل آفرینه......

من مجرد٬ مظلوم ٬کم حرف٬ بی زبون ٬معصوم٬ از همه جا بی خبر(الهی بمیرم مینو جون

 که اینقدر سختی میکشی٬ عرق جبین میریزی) عقل و هوشمو سپردم به این دختر متاهله(نجمه

خانمو میگم) و در روزهای پایانی تحصیلمون شیطنتمون گل کرد و هوس مدیریت وبلاگ به سرمون

زد ( دختر یکی بهت بگه توی این ترم کم کاری داری که وبلاگ نوشتنت زیادیه)اما خب

نباید به بچه ها سخت گرفت به هر حال کاری بود که باید انجام می شد که با سپاس خداوند انجام شد.

وبلاگی به نام ترشیدگان پا به عرصه وجود گذاشت اما....

حلا چی میشه که بعضی افراد ترشیده می شن٬ و اینکه ما باید بترشیم یا دیگری خدا میدونه!

من که نمی فهمم چی میشه اما اینو میدونم که:

عشق زیادی مجرد بودن= ترشیدگی الهی بمیرم به حال و روز مجردا...چی می کشن

 یه چیز٬ خدا وکیلی....خدا وکیلی میگم

بی شوهری٬ هنر نیست؟ 

 نه باور کنید مجردی عشقه حاله.............اما ..

خب آدم باید

 یه هم نفس٬

یه هم دم٬

یه همدل داشته باشه!!!!!!!!!!

 

خدا ببین تو دل مجردا چی میگذره!!!

خدایا خودت برای ما آستین بالا بزن 

خدافظ

 

درد دل امروز من

سلام

این بار دومی است که پاک میکنم و مینویسم...خسته ام خیلی...

نجمه که رفته آزمایشگاه خاک ٬ شمیم کلاسه و فاطمه داره تحقیقاتشو کامل میکنه...

یه مینوی بیکار داره برای شما مینویسه...خیلی بیکار ٬باورتون نمیشه

میدونید چی میخوام؟ میخوام برم توی یک بیابون که هیچ کس نباشه٬هیچ کس.......

هیچ کس....الا یه مهربونی که همیشه هست...

بعد بشینم براش درددل کنم ٬گریه کنم٬ حرف بزنم٬ بر سر اون کسانی که ازش متنفرم٬ دادبزنم

فحش بدم(نه...نه...فحش کار بدیه) التماس کنم.....

خلاصه سر خدارو با حرفام ببرم

که دیگه خدا بهم بگه:بنده کوچولوی من٬(به من میگه بنده ؟ منو جز بنده هاش حساب میکنه؟)

بلند شو برو رد کارت٬هم وقت منو گرفتی٬هم وقت خودتو...(می دونم خدا نمیگه)

وای............ اخه خدا من چه کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من برای کی گریه کنم؟ تو خدای منی

من فقط تورو میشناسم....

میدونم اونقدر خدا مهربونه که میشینه پای حرفام٬گوش میده٬ بهم لبخند میزنه

اگه اونقدر ناراحت باشم قلبم رو به آغوش میگیره....مطمئنم وقتی اشکی از گونه هامون می غلته

دست مهربون اوست که اشکارو پاک میکنه

چون میدونه بنده هاش جز او کسی رو ندارن.....

حتمی بچه ها مطلب منو بخونن می خندن....بخندین ...دارم براتون.....

 الهی٬ گل لبخند همیشه رو لباتون باشه٬ و دل تون شاد...

........ای کاش بچه ها بودن!! اون وقت با هم مینوشتیم....با هم میخندیدیم وبا هم گریه میکردیم

راستی شمیم جان یادته یه شب از روی مسخره بازی٬ چراغ اتاقو خاموش کردیم تا یه کم٬ گریه

کنیم....اگرچه اول خندیدیم اما بعد واقعا داشتیم گریه میکردیم چه خوب بود......

وای یه چیزی میدونید سه شنبه یه سمینار طراحی دارم(یه ضد حالی که بعضی اوقات من توی

جمع دوستان میزنم٬یه هویی حرف درس بزنی).....خدا به دادم برسه...

اخییش ٬

یه چیزی دارم از این جا فاطمه رو دید میزنم واقعا داره کار علمی انجام میده...

بزارید منم برم دنبال بدبختیام...اخه خیلی کاری دارم...

اخه سر شمارو هم به درد آوردم

شاد باشید