مدیر دلتنگ

سلام صبح بخیر

صبح بخیر هم وطن..........صبح بخیر

خدای من٬خیلی دلتنگ شدم٬می خوام بدونم و بدونی که.........

هیچی نمیخوام بدونم ٬مینو...اهای

 مینو تو هیچ ندونی بهتره ...

ساکت شو مینو....

(این وجدان مینو بود که با او کل کل می کرد.)

فاطمه جان٬ نجمه خوبم ٬ وشمیم مهربونم........................................

دلم برایتون تنگ شده٬اگرچه فقط دو روزه شماهارو ندیدم اما.......

مینوست و دل تنگی هایش (اگه تونستید این جمله رو بخونید)

دیشب داشتم از غصه دق میکردم اخه هیچ کدومتون نبودید که براتون های های گریه کنم............

فردا بچه ها می آیند و من این متنی که نوشتم را تا فردا پاک میکنم...

و از شماها هم میخوام راز نگه دار باشید...

 

خدای مهربونم٬ من فقط تورو دارم وتنها تو پناه و هم راز منی....

(الهی و ربی من لی غیرک)

 

نتیجه خستگی های شبانه روزی

سلام به همه ی دوستان گلم

این چند روز متاسفانه من نتونستم در خدمت شما ها باشم و

این جانشینان مدیر خوب آبروداری کردند دستشون درد نکنه!!!!

وای وای وای وای ......امروز عجب روزی بود

روز پیروزی ما.....روز شکست دشمن

بله ...امروز سمینار مدیران خسته دیروز بعد از فراز و نشیب های بسیار

با موفقیت هرچه تمام تر برگزار شد؛خداوکیلی بچه ها زحمت کشیده

بودند!

نمی دونید از ابتدا مینو با چه ابهتی (البته با اون کفش صدا دارش؛البته

قراره با فاطمه بریم واسه کفشش یه صداگیر بگیریم) رفت پشت تریبون

اما چون آسمون و زمین کمربند دشمنی با اورا بسته بودند ؛سی دی

حاج خانم باز نشد اما... چون  من و فاطمه در اون لحظه ختم قرآن

براش برگزار کرده بودیم(البته؛ته کلاس) ناگهان فایل مورد نظر باز شد...

خدارا صد مرتبه شکر(عزیزان من ؛اگر فایل باز نشده بود الان من خدمت

شما نبودم و در حال تهیه قبر برای خودم بودم)

اما ای کاش.....این جور بگم چشمتون روز بد نبینه!!!!!

۹۲ اسلاید در مدت ۱۰ دقیقه....بابا ...ایول حاج خانم....

(مینو جون ؛نشون دادی که دوست خودمی؛نون و نمک اتاق خودمونو

خوردی....گوشت بشه به تنت...اما جو گیر نشی یه وقت؛اگه تلاش

فاطمه و غرزدناش نبود تو هیچ بودی حاج خانم)

بلانصاف خوب وکامل بود ...کاملا مسلط به مطالب؛ وبا صدای گیرا همه

را هیپنوتیزم کرده بود....و به احدی اجازه سوال کردن را نداد حتی

استاد بیچاره...

و حالا من موندم و سمینار خودم؛ تک وتنها برام دعا کنید...

                                                                       

                                                                            نویسنده:  نجمه ؛مدیر اصلی وبلاگ

مدیران خسته

سلام

واقعا ببخشید یکم... البته نه یکم...کم کار شدیم وبه قول شما تنبل!!!

اخه مدیران وبلاگ(نجمه ،من، فاطمه) همه این هفته سرمون شلوغه...

نه این که همه مون ترم آخری هستیم و عجله داریم برای خانه نشینی!!!!!!

نجمه جان،مدیر دست راستم نیست و به جای او فاطمه اومده...فقط شیطونی میکنه...و خیلی خیلی کم حوصله است خیر سرمون فردا کنفرانس داریم وهنوزم خیلییییییی کار داره!!!خدا به دادمون برسه!!!

ای کاش الان دو تا چای داغ،لب سوز اینجا داشتیم

 

التماس دعا

 

به اندازه یک دانه گندم......

و چنین گفت خدا

نازنینم آدم

با تو رازی دارم

اندکی پیش ترآ

آدم ارام ونجیب امد پیش

زیر چشمی به خدا می نگریست

محو لبخند غم آلود خدا

دلش انگار گریست

نازنینم آدم ...

قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید

یاد من باش که بس تنهایم

بغض آدم ترکید

گونه هایش لرزید

به خدا گفت "پدر"

من به اندازه ی...

من به اندازه ی گل های بهشت

نه ,به اندازه ی عرش

نه،نه،...

من به اندازه ی تنهایی ات ای هستی من

دوستدارت هستم

کوله اش را برداشت

خسته وسخت قدم بر می داشت

راهی ظلمت پر شور زمین

طفلکی آدم ...بنده ی غمگین

در همان لحظه جانکاه هبوط

زیر لب های خدا باز شنید

نازنینم آدم

نه به اندازه ی تنهایی من

نه به اندازه ی عرش

نه به اندازه ی گل های بهشت

که به اندازه ی یک دانه گندم پسرم

یادم باش

نازنینم آدم

نبری از یادم...

دل نوشته ها

دوستان بازم سلام میخوایم بریم بستنی بخوریم با برو بچز....اما می دونید از کیف پول یه دانشجو

چیزی بیرون نمیاد(خدای نکرده فکر نکنید فقیر یا خسیسیم نه فقط یکم زیر خط فقر داریم زندگی

میکنیم) راستی یه چیز بگم بعدا در موردش حرف میزنیم این ضرب المثل هست میگه دو تا آشپز 

آش شور وبی نمک ,ره دیگه همین ضرب المثل ........داشته باشین تا بعدا بهتون قضیه شو بگم 

هنوز برین خدا رو شکر کنید که دو تا نیرو کمکی هامون هنوز نیومدن ولی قراره اونا هم تشریف 

بیارن...  یه چیز بگم دارم خسته میشم از دو چیز یه پرانتز یکی هم خط فاصله ,

شما نمیتونید خط هارو بیخ در بیخ بخونید.اخیش جونم به لبم رسید ...

یه نکته ضروری که سجده شکر داره من زبان فارسی این ترم گذروندم وای به حالتون بود اگه ترم

قبل فکر شیطانی وبلاگ نوشتن به مغزم خطور می کرد...........  

خداییش دیگه بسه ,من دیگه خسته شدم

خدافظ

دل نوشته ها

 کاش در دنیا سه چیز وجود نداشت
   غرور
                 عشق
                                   دروغ
آنگاه کسی به خاطر غرورش به عشقش دروغ نمی گفت

 

سلامی چو بوی خوش آشنایی

سلام  

وقت شما بخیر...بزار عامیانه تر بگم...حالتون چه طوره خوبین؟ سرخوشین!!!  روزگار با شما سر سازگاری داره واگه نداره خب دیگه باید باهاش راه بیاییییییییییییییییین. (نقطه سر خط)

یه روزی مثل همین روزا با دوست جون جونیم najme نشسته بودیم (البته مثل همین علافای سر کوچه) که فکر وبلاگ ساختن مثل تیری از کمان رها شده به مغزای مبارکمون , برخورد کرد...بله دوستان گذشت ما هم شدیم صاحب وبلاگ...

واما .......چی شد که اسم وبلاگو گذاشتیم  ترشیدگان.... ای مادر دوستان خوبم  درک کنید!!!

چرا از من سوال میکنید؟؟؟؟؟

خدا کنه هیچ بنی آدمی تو این مخمصه نیوفته...بدبختی... بی شوهری (البته خواستگار هست تا دلتون بخواد اما پسرای امروزی که بدرد نمیخورن خواهر).

سرتون رو درد نیارم (چه سخته نوشتن غلط کرد هرکه ما رو وسوسه کرد بیافتیم توی این دام...

به خدا ببین فاطی (یکی از همین برو بچز)داره واسه خودش توی دنیای اینترنت چرخ میزنه,عشق وصفا میکنه اما من باید بشینم اینجا و برای شما مطلب بنویسم)

خب بزارین من یه نفسی بکشم ...تازه کارم ,این فشارای روحی رو نمی تونم تحمل کنم  خدای نکرده کار دست خودم میدم!!!!!!!!!!!!

دوستان گلم خدا نگهدارتون